ای خدا امروز تولدش بود ولی کاش من نبودم خدایا اونهمه برنامه ریختم همش پرت خداجون
مگه نمیگن مرگ حقه خب حقمو میخوام چیز زیادیه ؟؟؟
بهش گفتم برو تو وبی که واست درس کردم با کلی ذوق گفتم ولی اون فقط گفت باشه اگه
وقت کردم خدا خفه شدم ای کاش میمردم و دل به اون نمیدادم بیزارم از همه ی پسرای
هوس باز 22 بهمن منم رفتم پیش مامانبزرگم الانم فقط دارم با یه جسم بیهوده که هیچ
هدفی نداره زندگی میکنم نفرین بلد نیستم انتقام یاد ندارم خیانت مامانم دوس نداشت یاد
بگیرم ولی همشو سرم اوردن از همه نامردی دیدم دوستم دخترخالم پسرخالم خواهرم
حامد همشون الان از من خوشترن اشکال نداره لابد این رسم روزگاره منم خودمو عادت
دادم خدا من به درک خودشون خسته نشدن؟